پدر بزرگ و نوه





مطالب زیبا

به وبلاگ من خوش آمدید
















پدر بزرگ و نوه

 

 

 

پدربزرگ خیلی پیر شده بود.پاهایش دیگر قدرت راه رفتن نداشت؛ چشمهایش دیگر جایی را نمی دید، گوشهایش نمی شنید،حتی دندانی هم برای غذا خوردن نداشت. پسر و عروسش تصمیم گرفتند دیگر او را سر میز ننشانند، بلکه کنار بخاری به او غذا بدهند.

 

 

 

 

 

روزی آنها غذای پیرمرد را در فنجانی ریختند و برایش بردند. پیرمرد فنجان را به طرف خودش کشید. اما از دستش افتاد و شکست. عروسش عصبانی شد و گفت از این به بعد غذای او را در تشت می ریزد و به او می دهد. پیرمرد آهی کشید اما چیزی نگفت.

 

 

 

یک روز پدر و مادر در خانه نشسته بودند که دیدند پسرشان روی زمین نشسته و کاری انجام می دهد. پدر پرسید:«میشا تو داری چیکار می کنی؟»

 

میشا گفت: «دارم تمرین می کنم می خوام وقتی شما ها پیر شدین تو این تشت بهتون غذا بدم».... 

 

 

 

خدایا : چنان کن سر انجام کار

 

تو خشنود باشییی و ما رستگار....

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده توسط احسان عباس زاده در سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:,

و ساعت 16:9
نظر بدهید

درباره ی ما

به وبلاگ من خوش آمدید

احسان عباس زاده

خرداد 1392

http://matlabvatasvirhaeziba.loxblog.com/

حواله یوان به چین
http://matlabvatasvirhaeziba.loxblog.com/
خرید از علی اکسپرس
http://matlabvatasvirhaeziba.loxblog.com/
اینه دوچرخه
http://matlabvatasvirhaeziba.loxblog.com/
مستر قلیون
http://matlabvatasvirhaeziba.loxblog.com/
یکانسر
http://matlabvatasvirhaeziba.loxblog.com/
آی کیو مگ

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

تمام لينکها

»تعداد بازديدها:

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 14
بازدید کل : 1128
تعداد مطالب : 10
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1